نگاهی به داستان آب زندگی نوشته صادق هدایت

«آب زندگی» نخستین داستان سیاسی هدایت است که در سال ۱۳۰۹ نوشته شد و در مجموعه ی «زنده به گور» منتشر می گردد.

درون مایه داستان آب زندگی

این داستان کنایه از جهل مردم و سواستفاده ی حاکمان و ثروتمندان از چنین مساله ای ست و این که ستمگری و استثمار توسط حاکمان داخلی و کشورهای خارجی تنها نتیجه ی جهل می باشد. هدایت در «آب زندگی» عقب ماندگی، فقر، استبداد و استثمار داخلی و سلطه ی بیگانگان بر کشور در طی تاریخ به ویژه زمانه اش را به نقد کشیده و آن را تنها نتیجه ی جهل می خواند.

خلاصه داستان آب زندگی

داستان درباره ی سه برادری ست که به علت قحطی در شهرشان و توسط پدر کور و فقیر خود، از خانه رانده شده و برای یافتن کار و نان به سوی دیگر شهرها رهسپار می شوند. در بین راه، آنها از یکدیگر جدا می شوند. یکی از برادران به نام «حسنی» حاکم شهر «زرافشان» که مردمانش همگی کور بوده اند شده و دیگری نیز به نام «حسینی»، شاه شهر «ماه تابان» که مردمش همگی کر و لال بوده اند، می گردد. در حالی که برادر كوچكشان «احمدک» که برخلاف آن دو آدمی خوب، دلسوز و سر به راه بود، دوافروش شهر «همیشه بهار» می شود. در شهر «همیشه بهار» همه ی مردم خوشبخت بودند و همه چیز فراوان بود. مردمانش سالم و عاقل و از جهل و ظلم و استثمار در آنجا خبری نبود. در این شهر چشمه ای به نام آب زندگی وجود داشت و هر کسی هر بیماری که داشت، اگر از آن می خورد، شفا پیدا می کرد. این در حالیست که مردمان شهر کوران و کران به علت نابینایی و عدم شنوایی شان، توسط حسنی و حسینی که خود را همان نجات دهنده ای می خوانند که سالهای دراز مردم انتظارش را می کشیدند، مورد فریب، ستم و استثمار قرار می گیرند. مردم آن شهرها به علت بی خبری و جهلشان چنین گمان میکردند که حسنی و حسینی همان نجات دهنده اشان بوده، لذا آنها را به مقام پادشاهی می رسانند و همه ی زندگی شان را به امید واهی به دست آنها می سپارند. غافل از این که آن دو، از کوری و کریشان سوء استفاده نموده و ثروت شهرشان را که بیشتر از معادن طلا بوده است، به غارت می برند. مردم شهر کوران و کران بدان اندازه جاهل بوده و به حاکمانشان اعتماد داشته اند که خود را خوشبخت پنداشته و فریب وعده های شان را می خورند و شبانه روز به امید زندگی بهتر در معادن کار نموده و طلاها را تقدیم شاهان خود می نمودند که فکر می کردند برای خوشبختی آنها صرف خواهد شد. حسنی و حسینی نیز با سخنان تحریک کننده و امید بخششان مردم را مطیع و وابسته به خود نموده و در خلوت بدین جهل آنها می خندیدند و با ثروتی که برای خود به دست آورده بودند، کاخ و زندگی شاهانه ای را برای خود ساختند، این در حالی ست که مردم در فقر و فلاکت زندگی می کردند. آنها مخالفان را نیز از طریق همين تحريك و فریب مردم، سركوب می نمودند. تا این که احمدک، داستان این دو شهر و ظلم و چپاول برادران خود را از طریق مسافرانی که برای شفا یافتن به شهرهمیشه بهار می آمدند، شنیده و بدان شهرها سفر می کند. او به تعدادی از مردم آن جا آب زندگانی داده و شفایشان می دهد و از جهلشان آگاه می سازد. آنها همین که بینا و شنوا می شوند به وضع فلاکت بار و استثمار خود پی می برند. حسنی و حسینی که متوجه ماجرا می شوند برای کشتن احمدك و جلوگیری از طغیان حاصل از آگاهی دیگر مردم با سپاهی بسیار از کوران و کران به شهر «همیشه بهار» حمله می کنند. اما سپاه کوران و کران که به علت طولانی شدن جنگ و کمبود غذا و آب مجبور می شوند تا برخلاف دستور حسنی و حسینی، از آب زندگی شهر همیشه بهار بنوشند، بینا و شنوا شده و واقعیت ها را می فهمند. آنها بر ضد شاهان خود قیام نموده و در نهایت، آن دو را می کشند.

منبع: بن بست (شرحی بر زندگی، آثار و مرگ صادق هدایت) / مهدی رهبری / انتشارات کویر

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *