نگاهی به داستان آبجی خانم صادق هدایت

داستان «آبجی خانم» در ۳۰ شهریور ۱۳۰۹ نگاشته شده و در مجموعه ی «زنده به گور» منتشر می گردد. داستان درباره ی دختری به همین نام می باشد که برخلاف خواهر کوچک ترش ماهرخ، چهره ای زشت داشت. از این رو به جز در يك مورد، هیچ خواستگار دیگری نداشته و همان يك خواستگار پیر نیز با دیدن او قبولش نکرد. تمسخر، سرزنش ها، نیش و کنایه ها و نگاههای تحقیر آمیز همراه با ستایش زیبایی خواهرش توسط دیگران حتی از سوی نزدیك ترین عضو عاطفی خانواده، یعنی مادر، او را از پنج سالگی غمگین، سرخورده، گوشه گیر، کینه توز، عقده ای، حسود و پر از نفرت نسبت به مردم می سازند. سرانجام در شب عروسی خواهرش به خاطر رفتار دیگران و غم خواری نسبت به سرنوشت خود تحملش سرآمده و خودکشی می کند. هدایت در این داستان به زیبایی از فرهنگ و اصطلاحات عامه بهره گرفته و در شکل داستانی تاثیرگذار و واقع گرانه برای قربانی اش و قربانیان بی شمار دیگری مثل ]آبجی خانم] دل می سوزاند.

هدایت در این داستان، به آسیب شناسی فرهنگی جامعه ی سنتی ایران می پردازد، ضمن این که هدف او نقد هستی شناختی نیز می باشد. او جامعه ای را به تصویر می کشد که به علت طرز تفکر غلط انسانها را قربانی نموده و بدانها ستم روا می دارد. این چنین طرز تفکری نه عقلانی ست و نه اخلاقی، بلکه برعکس، منجر به تباهی انسانها و جامعه می شود. آبجی خانم نمونه ای از صدها تباهی دیگر در جامعه ی عقب مانده است و در یک مجموعه ی وسیع تری هدایت زن را یکی از قربانیان این سنت ها و طرز فکر می داند.

داستان، جامعه ای را به تصویر می کشد که برخلاف تظاهر و ادعاهایش، به طرزی غیرانسانی و بی رحمانه ای عمل می کند. جامعه ای که به جای مهربانی و همدلی فرد را تنها به خاطر متفاوت بودنش از جمله در چهره، مورد داوری، تحقیر و تمسخر قرار می دهد.

نکته ی دیگر در داستان «آبجی خانم» نقد به این طرز تفکر سنتی جامعه ای ست که خوشبختی و عاقبت به خیری زن را تنها در ازدواج می بیند و در صورت عدم ازدواج انواع عیبها را بر او گذارده و تحقیرش می کنند.

 هدایت از جنبه روان شناسی نیز به مساله ی شکل گیری خشونتها، عقده ها، حسادتها و کینه ورزی ها در انسانها می پردازد و آن احساس حقارتی ست که از دوران کودکی به علت رفتار غیراخلاقی و غیر منطقی دیگران در فرد شکل گرفته و به شکل گیری شخصیت تحمل درد و رنجها و در نهایت واکنش غیر متعارف فرد در دوران بعدی زندگی اش می انجامند.

«از همان بچگی، آبجی خانم را مادرش می زد و با او می پیچید. ولی ظاهراً روبروی مردم و همسایه ها برای او غصه خواری می کرد دست روی دستش می زد و می گفت این بدبختی را چه کنم هان؟ دختر به این زشتی را کی می گیرد؟ می ترسم آخرش بیخ گیسم بماند يك دختری که نه مال دارد، نه حمال دارد و نه کمال. کدام بیچاره است که او را بگیرد؟ همین تحقیرها و فشارهای روحی از دوران کودکی، سبب می شوند که آبجی خانم شب عروسی خواهرش را برای خودکشی اش انتخاب کند، هم به خاطر این که دیگر قادر به تحمل چنین وضعیتی که از بدو تولد تا بدین سن تنها بر حسب بدشانسی و تقدیر و فرهنگ مسلط غلط زندگی اش را پر از درد و رنج نموده نیست و هم بدین خاطر که از خانواده اش انتقام گرفته و عروسی و شادی شان را به عزا تبدیل کند.

هدایت در آبجی خانم، زندگی را پر از درد و رنج ها، انواع ستمگری ها و جبرهای ناخواسته ای می خواند که رهایی از آنها و دست یافتن به خوشبختی، تنها با مرگ میسر خواهد بود: «چراغ را جلو بردند دیدند نعش آبجی خانم آمده بود روی آب… صورت او يك حالت باشکوه و نورانی داشت. مانند این بود که او رفته بود به يك جایی که نه زشتی و نه خوشگلی نه عروسی و نه عزا نه خنده و نه گریه، نه شادی و نه اندوه در آنجا وجود نداشت.

منبع: بن بست ( شرحی بر زندگی، آثار و مرگ صادق هدایت) / مهدی رهبری / انتشارات کویر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *