معرفی ماکسیم گورکی
ماکسیم گورکی (نام واقعی آلکسی پشکوف) رماننویس و نمایشنامهنویس روسی (۱۸۶۸- ۱۹۳۶).
گورکی در خانوادهای از کارگران، در شهر نیژنی نووگورود زاده شد که امروزه نام «گورکی» دارد. در کودکی پدر و مادر را از دست داد و مدتی تحت سرپرستی پدر و مادربزرگ قرار گرفت و از آنها خاطرههایی فراموشنشدنی حفظ کرد که در بسیاری از آثارش منعکس گشته است. گورکی دوران کودکی و نوجوانی را به سختی و مشقت گذرانده و يك بار بر اثر دشواری زندگی دست به خودکشی زده است. او کلمه گورکی را که به زبان روسی «آدم تلخ» معنی میدهد، از این رو برای خود برگزید که یادآور کینهاش به جامعه روسی قبل از انقلاب باشد. گورکی در نه سالگی خانه را ترک کرد، زندگی آمیخته با آوارگی پیش گرفت و برای امرار معاش به شغلهای كوچك و گوناگون تن در داد: در تجارتخانه، دکان نانوائی و کارگاه نقاشی به کار پرداخت؛ چندی نیز در بندر ولگا، در میان کارگران کشتی به ظرفشویی اشتغال یافت.
گورکی اگر چه تحصیلات منظم مدرسهای انجام نداد و به تحصیلات عالی دست نیافت، بنابر گفتهی خود او زندگی بزرگترین مدرسهاش بوده است، از دوران کارگری تجربهی بسیار اندوخته و دربارة بشر و روح کارگری معرفت فراوان بدست آورده که الهامبخش بسیاری از آثارش گشته است. از طرف دیگر قصههای مادربزرگ و قصههای عامیانه روسی سرچشمهای غنی برای اولین آثار منظومش فراهم آورد و به وسیله مطالعه بسیار وسیع نیز فکر و روح خود را پرورش داد و همینکه به استعداد خود در نویسندگی پی برد، به نوشتن پرداخت.
اولین اثر بزرگ او به نام ماکار چودرا (۱۸۹۲) در روزنامه محلی تفلیس منتشر شد که بنا به گفته نویسنده داستانی نیمه واقعی و نیمه تخیلی و اثری رمانتيك و مانند اشعارش سرود آزادی بود؛ گورکی در روزنامههای محلی مدتها به نشر داستان و مقاله پرداخت. در ۱۸۹۵ مورد توجه و حمایت نویسنده و روزنامهنگار کارالنکو قرار گرفت که داستان پیروزمندانه او چلکاش را در سنپترزبورگ منتشر کرد. پس از آن يك رشته داستان کوتاه از جانب گورکی انتشار یافت که او را به شهرت و محبوبیت رساند. در ۱۸۹۸ داستان وارنکا السووا را انتشار داد که در میان آثار او مقامی خاص دارد و در آن وصف محيط ولگردان و بینوایان دیده نمیشود، بلکه شیفتگی استاد متفکر و نگرانی را به دختری زیبا و تندرست و سرشار از شور زندگی به نام وارنکا نشان میدهد. استاد که گمان میبرده است از خویشتنداری استواری برخوردار است، بردهی عشق افلاطونی خود به وارنکا میگردد. گورکی این دختر را تجسمی واقعی از طبع سادهی بشر میداند و از زبان او لذت بردن از زندگی ساده و دلپذیر طبیعی را به مردم نگران و حتی به خود میآموزد. دختر که شوق بسیار به خواندن و آموختن دارد، در میان مردم احمق و جاهل شهر کوچکش به مصاحبت استادی با سواد و روشنفکر دل خوش کرده است تا روزی که از نگاههای بیتابانه و رفتار شهوی او به خشم می آید و پس از سرزنش او ناپدید میگردد. این اثر از سادگی و قدرت فراوان و شیوه نگارشی ستایشانگیز برخوردار است. مجموعه قصه ولگردان شامل قصههایی است که در سالهای ۱۸۹۲-۱۸۹۷ انتشار یافته بود و همه آنها توصیف مردم بینوا و ولگردی است که از ملالی بیدرمان رنج میبرند – ملالی که خاص مردم روسیه است و از سستی و رخوت و تقدير شوم پدید آمده و به سبب فقر و جهل افزایش یافته است. این مردم بیخانمان کسانی بیاراده و یاغیند که تنها داروی درد خویش را در جستجوی محیطی تازه میدانند که بتوانند در آن شخصیت خویش را ثباتی بخشند. ولگردان پیروزی فراوان و پایدار بدست آورد و شهرت و محبوبیت گورکی را به سراسر کشور روسیه کشاند. گورکی در این دوره چندین نمایشنامه نوشت که مهمتر از همه در اعماق در چهار پرده در ۱۹۰۲ بر صحنه آمد. حوادث این نمایشنامه در محیط موردعلاقه گورکی یعنی محیط مردم محروم و بیخانمان میگذرد، در زیر زمینهای تاريك و متعفن که پناهگاه شبانه آنان و محل میخوارگیشان است و گورکی قصد دارد که در ضمن ترسیم آن همه مذلت و فرومایگی و نفرتانگیزی، عشق عمیق انسانی را نیز نشان دهد و به تاریکی نوری بتاباند. این اثر که با پیروزی بسیار روبهرو گشت، بعدها جزو برنامههای تئاتر مهم اروپا قرار گرفت.
در نمایشنامهی دشمنان (۱۹۰۶) گورکی به روشنفکران و فاضلانی تاخته است که مردم آنان را از خود نمیدانند و پیوسته در نظرشان بیگانه ماندهاند. گورکی پس از آن از داستان کوتاه دست کشید و میان سالهای ۱۸۹۹ و ۱۹۱۰ به خلق آثار بزرگتر و وسیعتر پرداخت که معروفتر از همه رمان فوما گورديف است در ۱۸۹۹. گورکی در این داستان زندگی بازرگانان ثروتمند ولگا را وصف میکند و در میان آن مردم حريص، چهره فوما را برجسته میسازد که با وجود ثروت بسیار و ارثیه فراوان، از تجارت و محیط تاجران ثروتمند بیزار است. فوما که در مجلس ضیافتی با یادآوری معایب و خطاهای این طبقه، خشمشان را برمیانگیزد، به دیوانگی متهم میگردد و به تیمارستان افکنده میشود و پس از رهایی از آن خود را مورد استهزای خاص و عام میبیند و بیاعتنا به همه چیز و خرد شده از ملال، به زندگی بیبند و بار و به ولگردی ادامه میدهد و پیوسته از خود میپرسد: «چه باید کرد؟» گورکی در این دوره به سنپترزبورگ میرود، در این شهر اقامت میکند و به فعالیت میپردازد و سازمان انتشاراتی دانش را تأسیس می کند تا در آن به نشر آثار معروفترین نویسندگان رئالیست بپردازد.
در پترزبورگ گورکی به حزب سوسیال دموکرات و مارکسیسم میپیوندد و بسیار زود به مسائل اجتماعی و نهضت انقلابی کشیده میشود و بسیاری از آثار ادبی خود را به مساله انقلاب اختصاص میدهد. فعالیت سیاسی گورکی در این دوره موجب گشت که پیوسته تحت فشار دستگاه حکومت و سانسور قرار گیرد، چنانکه مجله ژیزنی (زندگی) که کانون مهمی برای نشر مقالات مارکسیستی بود، به سبب نشر منظومهی او با عنوان پیک طوفان که نشانهای از انقلاب آینده در برداشت، توقیف گشت. خود او نیز دستگیر شد و به سبب بیماری آزاد گشت و اجازه یافت که به کریمه برای استراحت برود. گورکی در ۱۹۰۲ به سبب شهرتش در خارج از کشور به عضویت افتخاری آکادمی علوم روسیه برگزیده شد، اما حکومت تزاری به علل سیاسی این انتخاب را رد و از نو گورکی را توقیف کرد که طرفداری عامه مردم از او و شهرت و محبوبیتش موجب آزادی او گشت. پس عزم سفر کرد، ابتدا به ایالات متحد رفت که با استقبال پرشور رو برو گشت، اما به سبب آنکه زنی که همراه داشت، همسر قانونیاش نبود، عقاید مردم بر ضد او برانگیخته شد، به ناچار به اروپا بازگشت و يك سلسله داستان درباره نیویورك انتشار داد که مجموعه آنها هنوز سرچشمهای ضد آمریکایی برای نویسندگان روسی به شمار میآید. در اروپا گورکی در کاپری اقامت گزید و مرکزی برای مهاجران انقلابی بوجود آورد و تا آخرین روزهای ماقبل جنگ ۱۹۱۴ از فعالیت سیاسی دست برنداشت. از مهمترین آثار انقلابی گورکی داستان مادر ابتدا به صورت پاورقی انتشار یافت و به سبب خصوصیت انقلابی بودنش، پیروزی بسیار بدست آورد. مادر یگانه رمان گورکی است درباره نهضت انقلابی روسیه و سرگذشت مادری که همه عمر در بینوایی و تهیدستی به سر برده و به تسلیم و سکوتی حیوانی تن در داده است و پس از مرگ شوهر، بر اثر فعالیتهای پنهانی پسر در خانه و مبارزههایی که بر ضد جهل و فقر و فشار اجتماعی و در راه ایمان به انقلاب انجام میداد، پیرزن به تدریج نسبت به همه چیز ذهن روشنی مییافت و میل به آزادی و احقاق حق در وجودش ریشه میگرفت و هر روز بیشتر به امیدهای پسر دل میبست و پس از توقیف و تبعید پسر از طرف مقامات حکومتی، جای او را در فعالیت پنهانی گرفت تا روزی که او نیز گرفتار و کشته شد. این اثر نخستین رمان در ادبیات روسیه است که در آن چنین تحلیلی فشرده از اوضاع زندگی اجتماعی و محیطی که دیر یا زود محکوم به زوال است، به عمل آمده و از نظر تغزل زیبا و تحلیل روانی دقیق نیز از مؤثرترین آثار گورکی به شمار آمده و پس از انتشار شهرت جهانی یافته و به بیشتر زبانها ترجمه شده است.
اعتراف (۱۹۰۸) بحران مذهبی را در افکار گورکی، تحت تأثیر اندیشههای تولستوی آشکار میکند. در ۱۹۱۳ بخش اول از اثر سه بخشی گورکی که زندگینامه او به شمار میآمد، انتشار یافت. این بخش دوران کودکی نام دارد و گورکی در آن نخستین سالهای زندگیاش را وصف میکند که چگونه از تیرهروزی و فقر سرشار بوده و چگونه در کنار پدربزرگ سنگدل و مستبدی میگذرانده که میخواسته است نواده کوچک خود را به شیوهای قدیم تربیت کند و در کنار مادربزرگ مهربان و مؤمنی که آنقدر ضعیف بوده که نمیتوانسته در برابر شوهر قد برافرازد؛ همچنین کانون خانوادگیای که زیر سلطه پدربزرگ در وحشت و اضطراب دائمی به سر میبرده و تنها در غیبت او بوده که جشن و سرور بر پا میکرده است. گورکی نشان میدهد که قهرمان داستان که خود اوست، چگونه بزرگ میشود و چشمش به زندگی و محیط خارج باز میگردد و بدبختانه در آنجا نیز جز تیرهروزی و محیط غمانگیز که بر دوش افراد سنگینی میکند، چیزی نمیبیند. دوران کودکی شاهکار گورکی و یادآوری دردناکی است از زندگی طبقه فقير و تیرهروز اواخر قرن نوزدهم که چهرههای برجسته آن، خاصه مادربزرگ آرام و مؤمن چهرههایی فراموشنشدنی گشتهاند. بخش دوم در جستجوی نان در ۱۹۱۶ و بخش سوم دانشکدههای من در ۱۹۲۳ منتشر شد که شرححال گورگی در جوانی و هنگامی است که به شهر قازان میرود تا به تحصیل دانشگاهی بپردازد و برای امرار معاش در بندر ولگا به کار میپردازد و در احساس کینهورزی و خصومت کارگران به دنیا، شرکت میکند. آنگاه معاشرتش را با دانشجویان و حضورش را در محافل انقلابی و رؤیاهایش را در پدید آوردن نظام جدید و عدالت جاودانی، همچنین مطالعات فراوانش را که به او آموزشی وسیع داده و فعالیتهای انقلابی و همه حوادث دیگر زندگیاش را بیان میکند. بزرگترین نکته قابل توجه در این کتاب تصویرهایی است از جامعه و خاطراتی از فقر و تیرهروزی، همچنین نمایشگاه بزرگی که گورکی از چهرهها و شخصیتهای فراموشنشدنی پیش چشم میگذارد. خاطراتی که گورکی درباره نویسندگان روسی نوشته است، نیز بسیار زنده و گویاست خاصه خاطرات تولستوی. گورکی در ۱۹۱۳ اجازه یافت که به روسیه باز گردد. در بازگشت با خشونتهای افسارگسیختهای روبهرو شد که موجب شگفتیاش گشت. پس با همه قوا به فعالیت پرداخت و به قصد نجات فرهنگ کشور از هرج و مرج نشریهای به نام ادبیات جهانی، همچنین کانونی به نام «خانه هنر» تاسیس کرد که محل اجتماع نویسندگان و مرکز کارشان گشت. این فعالیتها موجب شد که گورکی به عنوان پلی شناخته شود میان فرهنگ رایج دوره گذشته روسیه و فرهنگ جدید شوروی.
گورکی که به سبب فشار کار و فعالیت بیش از حد، رنجور گشته بود، بار دیگر در ۱۹۲۱ برای استراحت به خارج از کشور سفر کرد و تا ۱۹۲۸ در ایتالیا باقی ماند. در این دوره علاوه بر اتمام زندگینامه سه بخشی خود به دوره رماننویسی و نمایشنامهنویسی بازگشت. در ۱۹۲۵ آرتامانوفها را نوشت که جز هدف هنری هدفی اجتماعی داشت. گورکی در ضمن جریان حوادث، پوسیدگی و فساد نسلی و پیدایش نسلی دیگر را نشان میدهد و سه دورهی تاریخی را در وجود سه نسل یعنی پدربزرگ، پسر و نواده خلاصه میکند که شامل دوره اصلاحات اجتماعی عصر تزار الکساندر دوم و الغای قانون بردگی است، دیگر دوره صنعتیشدن کشور و ایجاد کارخانه و سرمایهداری و سرانجام آغاز قرن بیستم و عصر نضج گرفتن اندیشههای انقلابی. این رمان از نظر قدرت خلاقه شگفتانگیز و تحلیل روانی دقیق، از بهترین آثار گورکی به شمار میآید. پس از آن يك سلسله رمان عظیم و ناتمام به نام زندگی کلیم سامگین در چهار بخش (۱۹۲۶-۱۹۲۷) انتشار یافت که گورکی در آن تصویر مختلطی از زندگی فرهنگی و معنوی روسیه میان سالهای ۱۸۷۰ و ۱۹۲۴ و عقاید منحط و فساد تدریجی طبقه روشنفکر پیش چشم میگذارد. در این اثر نیز مانند سایر آثار گورکی، اشخاص داستانی پرقدرت در صحنههای استواری برجسته میگردند که نویسنده در آنها از تجربههای معنوی و انسانی خود مایه گرفته است. گورکی پس از بازگشت به روسیه دو نمایشنامه انتشار داد در انحطاط طبقه کاسب و سرمایهدار، سپس به توسعه اصول عقيدهی ادبی خویش به نام «رئالیسم سوسیالیست» که در ۱۹۳۲ شکل گرفته بود، همت گماشت و در ۱۹۳۴ به ریاست اتحادیه نویسندگان شوروی برگزيده شد. منتقدان روسی چنین نظر دادهاند که گورکی جز رمان مادر هیچ اثری انقلابی نیافریده حتی در دوره انقلاب نیز ترجیح داده است که بیشتر انحطاط طبقه کسبه و اهل حرفه را توصیف کند تا ظهور حکومت کارگری را، بنابر این گورکی متهم شد که بلااراده به طبقه کاسب سرمایهدار قبل از انقلاب بیشتر توجه نشان داده و بالنتيجه هرگز يك كمونيست واقعی نبوده است. گورکی در ۱۹۳۶ هنگامی که تحت مداوای پزشکی بود، در گذشته.
گورکی مانند چخوف به ادبیات عظیم رئالیست نیمهی دوم قرن نوزدهم تعلق دارد و تنها کسی از نسل خویش است که در عین حال قهرمان ادبیات جدید شوروی پس از انقلاب نیز میباشد که از اصول رئالیسم سوسیالیست دفاع کرده است. گورگی که خود نویسندهای بی سر و سامان بوده، به خوبی از عهده توصیف دقیق زندگی مردم بیخانمان بر آمده است. دنیای او دنیای بینوایان و بیچارگان است. دنیای رنج و مبارزه. گورکی در ادبیات تنها يك هدف را پیش چشم داشت و آن عمل و تحرك بود. گورکی در کشور روسیه و خارج از آن شهرت و محبوبیت عظیمی بدست آورد، در سراسر جهان چه بسیار نویسندگانی از آثار رئالیست سوسیالیست او مایه گرفتهاند و از جمله پیروان او می توان از جك لندن، برتولد برشت و کافکا نام برد.
منبع:فرهنگ ادبیات جهان / نویسنده: زهرا خانلری